اشعار کتاب بن بست

شهاب سنگ

شهاب سنگ عمق چشمانت  به سیاه چاله های کهکشان راه شیری می ماند هر چه بیشتر خیره میشوم  در ظلمت و عظمت چشمانت گم میشوم برق چشمانت چشمانم را برق گرفت  کاش خیره نمی گشتم  خواهشی دارم فقط  شهاب سنگهایت را سمت قلبم رها نکن

شهاب سنگ Read More »

کهولت فکر

کهولت فکر

کهولت فکر من از قلب های زرد بیزارم  از نگاه های پشت نقاب بیزارم از تصاویر منقوش در آینه ا ز حقیقت پشت صوت بیزارم  از نگاه های مسموم رمزآلود  واژه های تلخ زهرآلود  از همه مردم شهر کین آلود  از ستاره، ماه، زحل بیزارم من از کهولت فکر آن همه احساس ناگفته ی بکر

کهولت فکر Read More »

 ماه ماتم

 ماه ماتم

 ماه ماتم کوهی به دل نشسته بازم  دریا به دیده های غمبار  قلب همه مشکین لباسان  جامه ز شب گرفته انگار رخ از زمین چرا پریده  خورشید چرا به خون نشسته  ماه و ستاره ها کجایند طوفان چرا در خود شکسته چرا قرمز شده آبی دریا  گرفتار بلا مردان صیاد  کبوتر از چه شیون سرگرفته

 ماه ماتم Read More »

آبی روشن

آبی روشن

آبی روشن تو از دیده گذشتی  به مغز جان نشستی  سبک بالی کبوتر  به اوج دل نشستی نگاهت را چو دیدم نگاهم منعطف شد به مروارید چشمت دل من منقلب شد صدای تو ترانه  به آهنگ زنانه  پر از حرفای رنگی  کلام عاشقانه سخن کردی چو آغاز  گرفتم حس پرواز همش در و گوهر بود

آبی روشن Read More »

پیمایش به بالا